English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (8467 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
stopped U ایستادن
stopped U متوقف کردن ایستگاه
stopped U توقف
stopped U مکث
stopped U جلوگیری منع
stopped U لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopped U ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stopped U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stopped U زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stopped U دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stopped U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped U نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped U انجام ندادن عملی
stopped U توقف انجام کار
stopped U قطع کردن
stopped U استوپ داور بوکس
stopped U ناک دان
stopped U ایست
stopped U ایستاندن
stopped U ایستادن توقف کردن
stopped U از کار افتادن مانع شدن
stopped U نگاه داشتن
stopped U سدکردن
stopped U تعطیل کردن
stopped U خواباندن بند اوردن
stopped U منع
stopped U ورجستن
stopped U برخورد
stopped U گیره
stopped U متوقف کننده
stopped U مانع
stopped U ایستگاه نقطه
stopped U توقف منزلگاه بین راه
end stopped U دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
The clock has stopped. U ساعت دیواری خوابیده است
I have stopped dealing with him . U دیگربا اومعامله نمی کنم
end stopped U دارای سکته ملیح
payment stopped U توقف پرداخت
payment stopped U دستور عدم پرداخت
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
We started when the wind stopped . U هنگامی که باد ایستادحرکت کردیم
His heart stopped beating. U قلبش از کار ایستاد
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
The bus stopped for fuel [ to get gas] . U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
The patients hrart stopped beating. U قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
known to the police U دارای سابقه در شهربانی
police U شرطه
police U پلیس
police U شهربانی
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U کردن
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
police U اداره شهربانی
police U پاسبان
police U حفظ نظم وارامش
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police raid U ورود ناگهانی پلیس
police raid U حمله ناگهانی پلیس
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
riot police U پلیسضدآشوب
police officer U افسر پلیس
police officer U افسر شهربانی
police officer U پاسبان
police officer U مامور پلیس
police officers U افسر پلیس
police officers U افسر شهربانی
police officers U پاسبان
police officers U مامور پلیس
Metropolitan Police U نیرویپلیسلندن
police constable U پلیسباپائینتریندرجه
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
police dog U سگ نگهبان
frontier police U پلیس مرزبانی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police dog U سگ پلیس
border police U پلیس مرزبانی
police station U کلانتری
military police U دژبان
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police state U حکومت پلیسی
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states U حکومت پلیسی
secret police U سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
chief of police U رئیس شهربانی
air police U دژبان نیروی هوایی
police action U عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
police calls U استمداد پلیس
police forces U دادگاه پلیس
police forces U نیروی پلیس
police forces U نیروی انتظامی
police station U مرکز پلیس
police station U ایستگاه پلیس
police stations U کلانتری
police stations U مرکز پلیس
police stations U ایستگاه پلیس
police force U نیروی انتظامی
police force U نیروی پلیس
police force U دادگاه پلیس
police court U ضابطین شهربانی
police court U کلانتری
police office U پاسگاه پلیس
under police surveillance U تحت نظر پلیس
police power U نیروی انتظامی
police power U نیروی پلیس
police power U دادگاه پلیس
police reporter U خبرنگارنظامی
police reporter U مخبر پلیس
prefect of police U رئیس شهر بانی
punitive police U نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
sergeant in the police U سرپاسبان
the police are on his track U مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
the police are on his track U شهربانی اوراتعقیب میکند
the police headquaters U اداره کل شهربانی
turn over to the police U تحویل پلیس دادن
police office U کلانتری
police headquarters U اداره کل شهربانی
police magistrate U رئیس دادگاه لغزش
police court U دادگاه خلاف
police licence U ضرورت شعری
police court U محکمه خلاف
armed forces police U دژبان نیروهای مسلح
The thief surrender himself to the police. U سارق خود را تسلیم پلیس کرد
copper [police officer] U پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer] U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
division police petty officer U درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
A posse of police officers and soldiers U یک دسته از پاسبان و سرباز
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
The details of the report were verified by the police. U جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
The police officer took down the car number . U افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
The police held the crowd back. U پلیس جمعیت را عقب زد
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police. U هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Recent search history Forum search
1پولیس
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com